دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 706380
تعداد نوشته ها : 222
تعداد نظرات : 7
Rss
طراح قالب
  

سوم شهریور1320: کشور از بند اختناق رضا خانی رها شده است. نزدیک به دو قرن است که علما و آزادی خواهان قلع و قمع و اعتقادات و سنت های دینی، زیر چکمه های استبداد، لگدکوب می شوند. سینه ها از عقده های فرو خفته، تنگ اند و حنجره ها، خفه از فریادهای در گلو مرده ای که با رفتن دیکتاتور، به غریو شادی تبدیل شده اند. نماد سرکوب و تعبد به بیگانه، سرانجام قربانی بی تدبیری خود می شود و کشور را به بیگانگانی می سپارد که سرزمین مقدس ما را پل پیروزی نامیده اند.

اما شادمانی مردم دیری نمی پاید و کشور جولانگاه اشغالگرانی می شود که جز تباهی و فساد و فقر ارمغانی نمی آورند. نفس ها بار دیگر در سینه ها می میرند و امیدها به خاکستر تبدیل می شوند. در این هنگام که باید همه توش و توان خلق، مصروف مبارزه با بیگانگان شود، عناصری معلوم الحال، با سوء استفاده از فضای نابسامان فرهنگی و سیاسی، آب به آسیاب دشمن می ریزند و به راهزنی هویت دینی و اعتقادی مردم می پردازند. کسروی نمونه بارز این جریان ضد دینی و فرهنگی است. او درست در روزگاری که کسی حق چاپ نشریه ای را ندارد، همزمان دو نشریه پیمان و پرچم را منتشر می کند تا از این طریق به سمپاشی های خود علیه اسلام و معتقدات دینی مردم شدّت ببخشد. او در مقرّ خود گروهی به نام رزمندگان تشکیل داده و از طریق آنها به ضرب و شتم و تهدید کسانی می پردازد که یارای مباحثه و استدلال با آنها را ندارد. از دیگر اقدامات او مراسم کتابسوزان است که در آن کتاب های مفاتیح الجنان، ادعیه، شرح حال بزرگان دین، مثنوی معنوی، دیوان حافظ و امثال آنها سوزانده می شوند.

مرحوم نواب صفوی در نجف مشغول تحصیل است که شبی مرحوم محمد آقاتهرانی، ضمن تفسیر قرآن، به این نکته اشاره می کند که کسروی در تهران علیه شیعه و روحانیت مطلبی را چاپ و به طرز مرموزی پخش می کند. او همچنین به امام جعفرصادق (ع) و امام زمان (عج) صراحتاً توهین می کند و کسی هم نیست که نفس او را بگیرد و مشتی به دهانش بکوبد. مرحوم نواب از جا بر می خیزد و شجاعانه اعلام می کند، "فرزندان علی هستند که جواب او را بدهند!" شهید نواب به ایران باز می گردد. ابتدا تصمیم می گیرد با گفتگو و بحث، کسروی را متقاعد کند که دست از سمپاشی های خود بردارد، اما تلاش های او بی ثمر می ماند، از همین رو تصمیم می گیرد او را ترور کند. کسروی در این حادثه مجروح می شود و از مهلکه جان سالم به در می برد، اما پس از بهبودی با لجاجت بیشتری مبارزه با اسلام را آغاز می کند. از نخستین افرادی که مرحوم نواب صفوی را در مبارزه علیه کسروی یاری می دهد، شهید سید حسین امامی است.

سید حسین امامی در سال 1303در تهران متولد و بزرگ شد و سال ها در آتش اختناق و ظلم رضا شاهی سوخت. او قبل از حضور نواب در ایران، به حلقه مبارزان با کسروی پیوسته بود. اما ظاهراً به ارادت به او تظاهر می کرد و در حلقه حامیان او وارد شده بود تا از این طریق بتواند اخبار درون گروهی آنان را به دوستان خود برساند.

پس از نافرجام ماندن ترور کسروی به دست نواب، امامی پیشنهاد داد تا گروه فدائیان اسلام تشکیل شود و مبارزه علیه کسروی به شکل سازماندهی شده، سامان یابد. همه این پیشنهاد را پذیرفتند و نواب را به عنوان رهبر خود انتخاب کردند.

پس از چندی در اثر فشار مردم و شکایت آنان به دادگستری، دولت وقت، دستور محاکمه کسروی را به دستگاه قضایی داد. نتیجه دادرسی، پیشاپیش معلوم و مشخص بود. کسروی مورد حمایت رژیم بود و بی تردید از این محاکمه نمایشی هم جان به در می برد. شهید سیدحسین امامی به همراهی علی محمد امامی، رضا الماسیان، مظفریان و فدایی به کاخ دادگستری رفت و در روزی که قرار بود کسروی به جرم اهانت به اسلام محاکمه شود، او، محافظ و منشی اش را به رگبار گلوله بستند. شهید حسین امامی در این هنگام فریاد برآورد: "مردم! من کسروی را کشتم و این هم خون اوست که روی دست من است!"

انتشار خبر کشته شدن کسروی، موجی از شادمانی را در میان مردم مسلمان پدید آورد. مردم و علما جملگی خواهان آزادی عاملان مرگ کسروی شدند و سرانجام حاکمیت زیر این فشارها، پس از سه ماه به آزادی امامی تن داد. استقبال مردم از امامی حیرت انگیز بود. مجالس جشن و سرور و تقدیر از این شهید بزرگوار، پیوسته در حافظه تاریخ باقی خواهد ماند.

شهید امامی لحظه ای از مبارزه باز نایستاد. اینک عبدالحسین هژیر، مغز متفکر دستگاه پهلوی، در مقابل آرمان های ملی و اسلامی ملت و به خصوص ملی شدن صنعت نفت مقاومت می کرد. این بار نیز قرعه به نام سیدحسین امامی افتاد تا این جرثومه فساد را از سر راه ترقی کشور بردارد. شهید امامی بارها به مناسبت های گوناگون به هژیر هشدار داده بود که دست از مبارزه با مردم و اعتقادات دینی و منافع ملی آنها بردارد. اما هژیر به هیچ یک از این هشدار اعتنا نکرد. سرانجام در روز جمعه سیزدهم آبان ماه سال 1328 هجری شمسی و در ماه محرم، هنگامی که هژیر، ریاکارانه در مراسم عزاداری سید الشهدا شرکت کرده بود تا بر اعتقاد خود به فرقه بهائیت سرپوش بگذارد، شهید امامی با شلیک چند گلوله، او را از پا در آورد و سپس خود را تسلیم ماموران کرد.

هنوز چهار روز از مرگ هژیر نگذشته بود که در شب 7 آبان سال 1328، شهید امامی را در میدان سپه به دار آویختند. به هنگام مرگ، جز طنین زیبا و مردانه او که به آوای خوش لااله الاالله مترّنم بود شنیده نشد. شهید نواب در رثای او گفت: "امامی! ای شهید عزیزما! ای جگر گوشه زهرا! ای قربانی راه خدا! آسوده بیارام و در باغ رضوان خدا، قدم به آسایش بزن... آری! امامی عزیز، اگر نبود دیگر وظایف ما، همچون تو کلام زیبای خدا را بر فراز چوبه دار تلاوت و همچون تو، آخرین نفس خود را با کلمه دلنشین زنده باد اسلام، فریاد می کردیم!"

منبع:سایت تبیان


دسته ها :
پنج شنبه دهم 11 1387 22:38
X